دیگه خسته شدم
خدایا خسته ام به تاریکی شب
به سپیدی سحر
به روشنایی خورشید
به تنهایی خدا
خدواندم چرا انقدر تنهام هر روز باید گریه کنم چون همیشه زندگی خوب هست واسم رویا
اعتماد از بین رفته تو این دنیا از دلشوره ماتم گرفته یه گوشه نشسته شیوا
خسته شده از بس بوده تنها هیچ کس نمیخواد درکش کنه حتی اگه قسم بدی به خدا
چرا رسیده بهار و نیست دیگه زندگی زیبا غم ها اومده باز سراغ درنا
اونی که بود واسه همه بر تر الان مامان و باباش قبولش ندارن وضعیت روحیش شده بد تر
خستم از دوستای به ظاهر ادم همشون میخوان شیوا رو بزنن زمین تا برن بالاتر
خسته ام واسم دعا کنید واسم نظر بزارید با جامعه ی مجازی زنده ام فقط
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۸۹ ساعت 18:12 توسط shiva
|