گل نازم
ینشسته عطر عاشقی
من از تبار خستگی
بی خبر از دلبستگی
عاشقم
ابر شدم صدا شدی
شاه شدم گدا شدی
شعر شدم قلم شدی
عشق شدم تو غم شدی
لیلای من، دریای من
آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو
گمشده در صدای تو
من عاشقم
مجنون تو
گمگشته در بارون تو
مجنون لیلی بی خبر
در کوچه های در به در
مست و پریشون و خراب
هر آرزو نقش بر آب
شاید که روزی عاقبت
آروم بگیرد در دلت
کنار هر ستاره ای
نشسته ابر پاره ای
من از تبار سادگی
بی خبر از دلدادگی
عاشقم
ماه شدم ابر شدی
اشک شدم صبر شدی
برف شدم آب شدی
قصه شدم خواب شدی
لیلای من دریای من
آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو
گمشده در صدای تو
من عاشقم
مجنون تو
گمگشته در بارون تو
مجنون لیلی بی خبر
در کوچه های در به در
مست و پریشون و خراب
هر آرزو نقش بر آب
شاید که روزی عاقبت
آروم بگیرد در دلت
عشق یعنی .....................................

عـشق یعنـی مـایه قـوت قـلـب
عشق یعنی انفجار احساسات
عشق یعنی کم کردن فاصله ها
عشق یعنی کلید یک رابطه ای محکم
عشق یعنی در موفقیت هم شریک بودن
عشق یعنی کاری کنی که راحت پیدات کنه
عشق یعنی مثل اشرف زاده ها باهاش رفتار کنی
عشق یعنی کسی رو داشته باشی که ازت محافظت کنه
عشق یعنی وقتی باهاش قرار داری به خودت برسی
عشق یعنی یک عالمه حرف رو با یه اشاره گفتن
عشق یعنی هولش بدی تو یک مسیر درست
عشق یعنی یه بازی که تمومی نداره
عشق یعنی از هیکلش تعریف کنی
عشق یعنی من وتو ما میشویم
عشق یعنی حرفشو باورکنی
گفتم بهت

گفتم بهت که :دنیا دنیای نامردیه
گفتی:بمون برا من که عشق قلابیه
گفتم که:قلب پاکت حیفه برام بسوزه
گفتی که: این قلب من یه عمره که می سوزه
گفتم:دلت یه دنیاست دنیای مهربونی!
گفتی که:عاشقم اینو خودت می دونی
گفتم: اسیر عشقی عشقی که بی جوابه
گفتی:تو هم اسیر باش باور بکن ثوابه
گفتم:بدون برا من عشق معنی ای نداره
گفتی:تو عشق من باش انگار دیگه بهاره
گفتم که:طعم عشقو از بد کسی چشیدی!
گفتی:در اشتباهی تو عاشقی ندیدی
گفتم:برو که عشقت لایق من نمی شه
گفتی که:تنها تویی برای من همیشه

عشق و از
شاگردی از استادش پرسید: عشق چیست؟
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار" به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب بر گردی تا خوشه ای بچینی شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی بر گشت।
استاد پرسید: چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیج! هر چی پیشتر مرفتم خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پر پشت ترین تا انتهای گندم زار رفتم।
استاد گفت: عشق یعنی همین।
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد به سخن امد گفت: که برو جنگل زار و بلنترین درخت را بیاور اما به یاد داشه باش که باز هم نمی توانی به عقب بر گردی شاگرد رفت و پس از مدتی کوتاهی با درخت بر گشت।
استاد پرسید چی شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت را که دیدم انتخاب کردم ترسیدم که اگر پیشتر بروم باز هم دست خالی بر گردم
استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین
کویر
دوستت دارم را ....................
من دلاويز ترين شعر جهان يافته ام !
اين گل سرخ من است !
ددامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق،
كه بري خانه دشمن !
كه فشاني بر دوست !
راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست
































چرا رسوا شدم ؟
اینکه از من دلخوری انکار میخواهد مگر؟
وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار میخواهد مگر؟
عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق میشویم
اشتباه ناگهان تکرار میخواهد مگر؟
من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند
لشکر عشاق پرچمدار می خواهد مگر؟
با زبان بیزبانی بارها گفتی:"برو"!
من که دارم میروم! اصرار میخواهد مگر؟
*روح سرگردان من هر جا بخواهد میرود*
خانه دیوانگان دیوار میخواهد مگر؟
اخه تنهام از یه دوست
يه روز بهم گفت: «ميخوام باهات دوست باشم؛
آخه ميدوني؟ من اينجا خيلي تنهام». بهش لبخند زدم
و گفتم: «آره ميدونم. فكر خوبيه.من هم خيلی
تنهام». يه روز ديگه بهم گفت: «ميخوام تا ابد
باهات بمونم؛ آخه ميدوني؟ من اينجا خيلي تنهام».
بهش لبخند زدم و گفتم: «آره ميدونم. فكر خوبيه.من
هم خيلي تنهام». يه روز ديگه گفت: «ميخوام برم يه
جاي دور، جايي كه هيچ مزاحمي نباشه. بعد كه همه
چيز روبراه شد تو هم بيا. آخه ميدوني؟ من اينجا
خيلي تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره ميدونم.
فكر خوبيه. من هم خيلي تنهام». يه روز تو نامهش
نوشت: «من اينجا يه دوست پيدا كردم. آخه ميدوني؟
من اينجا خيلي تنهام». براش يه لبخند كشيدم و
زيرش نوشتم: «آره ميدونم. فكر خوبيه.من هم خيلی
تنهام». يه روز يه نامه نوشت و توش نوشت: «من
قراره اينجا با اين دوستم تا ابد زندگي كنم. آخه
ميدوني؟ من اينجا خيلي تنهام». براش يه لبخند
كشيدم و زيرش نوشتم: «آره ميدونم. فكر خوبيه.
من هم خيلي تنهام».
حالا ديگه اون تنها نيست و من از اين بابت خيلی
خوشحالم و چيزی که بيشتر خوشحالم می کنه اينه که
نمی دونه من هنوز هم خيلي تنهام ...
_________________
همه رنگ پليدی گرفته اند
چهره از رسوايی سياه می کنند
در قحطی...
باران می بارد
هيچ کس خود را نميشويد
آری برزخ بود آن روز.........

