ديگر نه آتشي است،نه داغي،نه سوزشي
فرياد من درون دلم خاك مي شود
ديگر زمان به گريه ي من خنده مي زند
اشكم به يك اشاره ي او پاك مي شود
فرياد من درون دلم خاك مي شود
ديگر زمان به گريه ي من خنده مي زند
اشكم به يك اشاره ي او پاك مي شود
ويرانه ها به ماتم عالم نشسته اند
من بر بهار مرده ي خود گريه مي كنم
اما كسي به گريه ي من دل نمي دهد
جز بوته هاي هرزه و گل هاي بي نشاط
اين دانه هاي ريخته حاصل نمي دهد
ديگر سبوي باده ي لذت تهي شده
ديگر زمان خنده ي مستي گذشته است
زان پس كه شادي از دل من پر كشيده است
اندوه ، سوي لانه ي خود باز گشته است
بگذار تا چو ابر بگريم به سوگ خويش
+ نوشته شده در جمعه سی ام بهمن ۱۳۸۸ ساعت 2:17 توسط shiva
|