می خواهم با تو یکه تاز آسمان باشم...

می خواهم در هفت آسمان چشمان تو

که از شرم بر زمین دوخته اند

بر یال عشق بنشینم

و بی مهابا پرواز کنم.

قصه ما شاید تکرار عشق دیگریست

از مجنون و لیلی...!!!

 

آسمان هم از رنگ تنهایی میترسد.

ستارگان می آیند

و او آرام میگیرد.

تو بیا تا من نیز آرام شوم.

 

سخته یکی بهت بگه ستاره شو بچینمت یه کم که بگذره بگه دیگه نیا ببینمت..

 

باز هم برایت می نویسم,از لحظه های ضیافت من و دل که در آن جای تو خالی بود و باز هم برایت می نویسم ازعطش دیدار تو.از بغض غربت که واژه به واژه آن را گریه کردم......

 

اگر شب مال من بود.. ستاره مال تو.! و اگر روزسهم من باشد.. خورشید تقدیم تو.. اما افسوس...! عاشقان تهی دستند

 

هر کجا هستم ,باشم

آسمان مال من است.

بنجره,فکر,هوا,عشق,زمین مال من است.

چه اهمیت دارد

گاه اگر میرویند قارچهای غربت.؟؟!

 

نه, وصل ممکن نیست

همیشه فاصله ای هست

عشق صدای فاصه هاست

و عاشق همیشه تنهاست.

 

تو آفتاب بی غروب

تو آن ستاره جنوب

تو در من این چنین شدی

گلی,بهانه ای,چه خوب

 

باز در کلبه تنهایی خویش

عکس روی تو مرا ابری کرد

عکس تو خنده به لب داشت ولی

اشک چشمان مرا جاری کرد

 

گفت:((به من بگو چکار کنم تا برای یک بار عاشق شوم و عشق بمانم؟؟!))

گفتم:((وقتی عاشق شدی دیگر به کسی نگاه مکن تا عاشق دیگری نشوی))

روز بعد که دیدمش دیگر نگاهم نمی کرد!!! علتش رو برسیدم.

گفت:(0دیروز عاشق شدم.....))!!

 

همه میدانند

که من و تو ار آن روزنه سرد و عبوس

باغ را دیدیم

و از آن شاخه بازیگر دور از دست

سیب را چیدیم

همه می ترسند

اما من و تو

به چراغ و آب و آینه بیوستیم

و نترسیدیم..!

 

رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم

درلا به لای دامن شب رنگ زندگی

رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

فارق شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

 

بازو به دور گردنم از مهر حلقه کن.

بر آسمان بپاش شراب نگاه

بگذار از دریچه چشم تو بنگرم

لبخند زیبای ماه را..!

 

در شبی غمگین تر از من

قصه رفتن را سرودی

تا که چشم را گشودم.

از کنارم رفته بودی..!

ای دریغا,دل سپردن

به عشق تو بیهوده بود

وعده ها و خنده های تو

به نیرنگ آلوده بود.

***

ای ز خاطر برده عشق آتشینم

رفتی اما من فراموشت نکردم

چلچراغ روشن بیگانه بودی

سوختم و بیهوده خاموشت نکردم

رفتی اما قلب من راضی نبود.

بر تو و عشق تو نفرین نکردم...!

 

من میگم گریه نکنم هرگز

تو میگی خیلی بی احساس شدی

من میگم اشک چشمام خشک شده

تو میگی دیگه خیلی مغرور شدی

من میگم عشق وجود نداره

تو میگی وجود داره درکش نمی کنی

راس میگی من خیلی مغرور شدم

 

 

بعد از تو ...

بعد از تو دیگر نخواهم اندیشید

حتی به رویش گل های پژمرده ی باغچه امان

بعد از تو دیگر نگاهم به سویی نمی رود

حتی به سوی آسمانی که تمامی نگاهت درون اوست

بعد از تو دیگر لب به سخن نخواهم گشود

حتی اگر مرا وادار کنند به گفتن از تو

بعد از تو دیگر زندگی نخواهم کرد

حتی اگر عمری باقی مانده باشد !

 

اگر روزی بر سر مزارم آمدی

یک وقت حرف این و آن را برایم نیاوری

کمی از خودت بگو

کمی از عشق تازه ات بگو

بگو که بیشتر از من دوستت دارد

بگو که دشت شقایق مسافر دیگری هم دارد

نگاهی به شمع نیمه جان  مزارم کن

سوختنش را ببین بیشتر نگاهش کن

با اینکه میداند لحظه ای دیگر می سوزد و میمیرد

ولی می جنگد تا نیمه جان به دست باد نمیرد

می جنگد تا لحظه ای بیشتر سنگ قبرم را روشن کند

می ماند و می سوزد تا سوختنم را باور کند

حال لحظه ای به خود نگاه کن

مرا در خاطرات فراموش شده ات پیدا کن

میدانم اثری از اسمم درخاطراتت نیست

میدانم ردپایی از اشک و آهم نیست

عشق من چه بی ارزش و ارزان بود برایت

ارزانتر از ارزانم فروختی به حرف مردمانت

التماس و جان کندنم را ندیدی

ولی دروغ این و آن را خوب شنیدی

برای پرواز آرزوهای مردم

در قفسم انداختی بی آب و گندم

یک عمر در قفس تنگت زندان بودم

مثل قناری جان میدادم و لحظه لحظه از عشقت می سرودم

روزی در قفس را باز کردی و آسمان را نشانم دادی

اما افسوس که هرگز پرواز را یادم ندادی

آسمان من همینجاست کنار چشمانت

اما چشمانت کجاست به دهان پر از دروغ مردمانت

با یک دل پر از امید به سویت پر گشودم

ولی بالهایم را شکستی مرا کشتی در سکوتم

تو که با قصه این مردمان خوابیده ای

چرا با شعر لالایی من از این کابوس بیدار نشده ای

تو که برای این مردمان دل می سوزانی

چه قصه های شومی از سیاهی چشمانت برایم گفته اند

افسوس که نمیدانی

چه تهمت ها از تو بر خیالم نیاورده اند

چه مدرک ها برای اثبات جرمت نساخته اند

عشقت را به صد حرف دنیا نفروشم

ارزان پیدایت نکردم  و به دو دنیا نفروشم

کاش میدانستی زندگی بجز گذر عشق ارزش دیگری ندارد

حرف این مردمان بجز رنگ جدایی رنگ دیگری ندارد

کاش چشمان نازت را بر حرف این مردمان می بستی

با عشق من عهد و پیمانی تازه  می بستی

ولی افسوس من زیر خاکم

با هزار آرزوی رفته بر بادم

ولی هنوز هم میگویم

دوستت  دارم ای عزیز جانم 

کاش می فهمیدی

 

عزیز دل:* .

آنکس که درد عشق بداند اشکی بر این سخن بیفشاند: .

 این سان که ذرّه های دل بی قرار من سر در کمند عشق تو،جان در هوای توست شاید محال

نیست که بعد از هزار سال، روزی غبار ما را،آشفته پوی باد در دوردست دشتی از دیده ها نهان،

 بر برگِ ارغوانی، - پیچیده با خزان - یا پای جویباری، - چون اشک ما روان – پهلوی یکدیگر بنشاند!

ما را به یکدیگر برساند! .

کسی که سالها در دام چشمانش مرا افکنده بود

دیدمش عشق را تعارف به یک بیگانه کرد

عشق را الوده کرد  !!!!!!!

او تمام هستی ام را محو یک عشق معنا گونه کرد جرم من این بود

 تنها یک نگاه با چنین مجازاتی سنگین و سخت !

 یک جدایی و اه ای تلخ این تناسب در کدامین جای دنیا بوده است

گر که تنها عاشقی جرم من است : 

دوست دارم که من مجرمترین انسان این دنیا باشم

 

بر خاک بخواب نازنين،تختی نيست.

آواره شدن ,حکايت سختی نيست.

از پاکی اشکهای خود فهميدم .

لبخند هميشه راز خوشبختی نيست