یک شب که من خیلی خواب بودم،
وقتی که دیگر آنقدر خواب بودم،
که گویا مثل مرده ای روی تخت افتاده بودم،
تو بیا به خوابم،
و آنقدر با سر و صدا بیا،
که من با همه ی خواب رفته گی ام،
از خواب بیدار شوم،
طوری که تا صبح چشمهایم رنگ خواب را نبیند.
یک شب که خیلی من خواب بودم،
تنها تو به خوابم بیا،
و مرا با بوسه ی،
بیدار کن...
همینطوری : حالا که آماده ای من هم همین را می گویم، میان من و تو فاصله ای نیست، میان من و تو تنها پرنده ایست، که دو آشیانه دارد. محمدرضا عبدالمکیان.
ادامه همینطوری : بیا گذاشته ها را اگر دوست داریم در آینده ها تکرار کنیم، در آینده ها زندگی کنیم، بگذار این گذشته، و آثارش به این معنا، به این صورت اصلا وجود نداشته باشد. شب یک شب دو/ بهمن فرسی
وقتی که دیگر آنقدر خواب بودم،
که گویا مثل مرده ای روی تخت افتاده بودم،
تو بیا به خوابم،
و آنقدر با سر و صدا بیا،
که من با همه ی خواب رفته گی ام،
از خواب بیدار شوم،
طوری که تا صبح چشمهایم رنگ خواب را نبیند.
یک شب که خیلی من خواب بودم،
تنها تو به خوابم بیا،
و مرا با بوسه ی،
بیدار کن...
همینطوری : حالا که آماده ای من هم همین را می گویم، میان من و تو فاصله ای نیست، میان من و تو تنها پرنده ایست، که دو آشیانه دارد. محمدرضا عبدالمکیان.
ادامه همینطوری : بیا گذاشته ها را اگر دوست داریم در آینده ها تکرار کنیم، در آینده ها زندگی کنیم، بگذار این گذشته، و آثارش به این معنا، به این صورت اصلا وجود نداشته باشد. شب یک شب دو/ بهمن فرسی
+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم اسفند ۱۳۸۸ ساعت 17:16 توسط shiva
|